نام نیکو گر بماند زآدمی
به کزو ماند سرای زرنگار
محمد رضا شجریان استاد آواز ایران به دیار حق شتافت. استاد محمد رضا شجریان، این شخصیت بینظیر، روز ۱۷مهرماه ۹۹ در سنّ ۸۰ سالگی پس از چندین سال تحمّل رنج بیماری با کارنامهای درخشان، حاصل چند دهه تجربهی موسیقی و آواز، اخلاق، صداقت، جوانمردی، تعهّد و اصلاحگری چشم از جهان فرو بست.
شجریان، نماد هنر متعهّد ایران بود. او راز رسیدن به حقّ و حقیقت و تقرّب به ذات احدیّت را از تلاوت کلام آسمانی شروع و با سینهای مالامال از دردمندی و دفاع از آزادی و کرامت انسانی به پایان برد و با وجدانی آسوده و توشه و تجربهای گرانبها به سرای ابدیّت شتافت.
شجریان از هنرمندان بینظیری بود که هنر را گرامی میداشت و جایگاه آن را درست تشخیص داده بود. او هنر را وسیلهی راحت جان و حلقهی ارتباطی خلق و خالق و مایهی رستگاری جامعهی بشری میدانست.
نفوذ کلام و صدای ملکوتی ایشان، مایهی آرامش دلها بود و انسانهای پاکسرشت را از پلشتیها به سوی زیبایها و پاکی سوق میداد.
در مناجات «ربّنا»یش تا صدای مرغ سحر، هزاران نکته، درس و وعظ نهفته است. او بهواقع معنی اخذ و عطا را خوب فهمیده بود که از ربّنا، درس مهرورزی و مهرپروری را میآموخت و آن را با صدای زیبا و دلنشیناش به انسانهای علاقهمند هدیه میداد. شجریان درحالی از میان ما رفت که اصالت هنری و هویّت ایرانی و اسلامی و میراث گرانبهای موسیقی سنّتی این مرز و بوم را معنا بخشید و از نو تفسیر کرد. خوشا بهحال مرد آزادهای که در سوگ از دستدادنش، هزاران نفر با چشمانی گریان با وی وداع میگویند و او با خیالی آسوده و آرامش روح و روان، به دیدار معشوق میشتابد.
این مصیبت بزرگ را به جامعهی هنری و دوستداران و علاقهمندان و شاگردان ایشان بویژه هنرمندان دیار هورامان تسلیت و تعزیت عرض مینمایم.
روانش شاد و راهش پر رهرو باد!
نظرات
وفا ملالی
21 مهر 1399 - 09:50به نام خدای مهربانی تو را با دل من چه سِرّی بود که همواره عاشق نغمههایت بودم تو را پس از وفات فقط کمی بیشتر شناختم وگرنه من عمری است که با تو زندگی میکنم عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست دیرگاهی است کزین جام هلالی مستم اکنون با دیدن این همه شور و هیجان در میان آزادیخواهان و مشتاقان تو، به انتخابم احسنت میگویم میدانستم که رفتنت با دل من این میکند که کرد از کدام خوبیهایت بگوییم که سخنم ناقص نباشد... از کدام زیباییهایی بنویسم که حقّ مطلب را ادا کرده باشم... گویی حافظ شیرین سخن این دو بیت را در حقّ تو سروده است: ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش دلم از عشوهی شیرین شکرخای تو خوش همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش محبوب من! روزهداران بر سر سفرههای افطاری نشستهاند بیا مناجات ربنا را در گوششان زمزمه کن... بیا با دیگر نجوای «این دهان بستی...» بخوان تا خورندگان لقمههای راز دهانی بگشایند بیا که دژخیمان سینهی مردم را نشانه گرفتهاند در گوششان بخوان تا تفنگها را بر زمین بگذارند... در این سکوت سرد و در این خزان زرد که شهریاران بر یاران جفا میکنند تنها آواز توست که دل میرباید و شور میفزاید... اکنون میدانم که دوستی با تو، دوستی با مهر و عاطفه و انسانیت و شجاعت و مردانگی و آزادیخواهی است و دشمنی با تو دشمنی با همهی این عنوانهای زیبا است... مردم از تو بسیار کمتران قدیس ساختهاند امّا این از هوشیاری تو بود که همواره خود را پایین میکشیدی و در جای خود مینشستی اکنون دیدم آنان که خواستند تو را نقش بر زمین کنند چقدر ره به خطا میرفتند نمیدانستند که هیچ دانهای در هوا نمیروید و شکوفا نمیشود... کدام دانه در زمین فرو رفت که نرست چرا به تخم آدمیت این گمان باشد... آنان که میخواهند با پا گذاشتن بر پشت آزادیخواهان خود را بالا بکشند نمیدانند: دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست... من دین را دوست دارم و در دینی که به آن پایبندم نه در متن و نه در منطق آن، چیزی نیافتم که از تو جدایم کند...